نوروز 89

گفتم اندر باب شرح وقایع هفته آخر سال 1388 شمسی یه پست نسبتا طولانی بذارم...اگر چه این وبلاگ یه دونه مخاطبم به زور داره داره...ولی یه جور سال نوشته الکترونیکیِ (تا حالا تو عمرم اینقد ادبی حرف نزده بودم!)... شب قبل مسافرت / واله / کلاس زیست : در حال خیره شدن به تخته بودیم (آخه اصولا تو کلاس زیست هیچ کی اراجیف زیستُ نمیگوشه!) که آقای "آ"گَف: _آدم اگه پشه بخوره میمیره؟ _ما:چطور مگه؟ _ آقای "آ":آخه من الان یه دونه مرغوبشو خوردم! و از این جا بحث شیرین جک ُ جونور خوری شروع شد...تا آقای "آ" گف:بله....من که بچه بودم علاقه ی زیادی به خوردن مورچه داشتم تا این که یه روز آب گذاشتم دمِ لونه ی مورچه ها؛مورچه ها اومدن بیرون منم یکیشونو خوردم!... ترش بود !... . . . پس از ابراز احساسات بچه ها متوجه شدیم که کلاس پُرِ پشه است...از این رو اقدام به خفه کردن و لهاندن آقایون و خانومای پشه کردیم.... که با خشم آقای "آ" مواجه شدیم که میگفتن: دارین شام امشب منُ ازم میگیرین ! ما هم که نمیخواستیم ایشون رو از نون خوردن بندازیم از این کار دست برداشتیم و شروع کردیم به شمردن پشه ها ... یکی... دوتا... سومی اینجاس.... اَی ی ی شیطون بلا...اینم چهارمی... . . رَکَب خوردیم این چهارمی بود ! خلاصه...در پی این اقدام هم دوباره با خشم آقای "آ" مواجه شدیم : حرص نخورین بچه ها به همتون میرسه ! :_فقط هرکی پُرس اضافی میخواد همین الان به من بگه ! . . . پس از کلی مسخره بازی در مورد پشه و ژانگولر های آقای "آ" در خواندن و نوشتن جزوه فکمون پُکید از بس خندیدیم !... روز اول مسافرت / : صُب اِش که همش وسیلهُ اینا جمعیدیم... پس از ردُ بدل شدن صحبت هایی که ارزش خاصی نداشت در فرودگاه وارد هواپیما شدیم... اونجا هم اتفاق خاصی نبود تا این که همینطور که در هواپیما نشسته بودیم یه کِش که ماله ظروف غذا بود روی پای داداچِ گرام ول گشت... ما که گویی تا به حال کش ندیده بودیم به این شی خیره گشتیم که ناگهان با خنده گروهی از کش ول دهندگان مواجه شدیم...! بعد که هواپیما نشست البته اومدن عذر خواهی کردن... . . . خلاصه وارد اتاقمون شدیم...و با دیدن اتاق برق از سه فاز کلمون پرید... از اون جایی که نمی شد بیش از دو نفر تو یه اتاق باشن من +داداچ تو یه اتاخ بودیم و موا و بوا(مخفف مامان و بابا !) در یک اتاق... اتاقاش که ظرفیت 12 نفر رو به راحتی داشت برای دو نفر طراحی شده بود... ولی خداییش خوشگل بود...ما که مثه شهرستانی ها که تابحال هتل نیومدن به اتاق و صندلی های چرم قرمز نیگا میکردیم که همه فک میکردن واقعا ار دهاتی چیزی اومدیم! بعد از اینکه کمی از حالت بهت زده خارج گشتیم دوان دوان و بدو بدو رفتیم تو اتاقِ موا و بوا... ! و فهمیدیم که اتاقارو اشتباهی اومدیم چون اتاق اونا دو تا تخت یه نفره داشت و ماله ما یک تخت 2 نفره... خلاصه اتاقارو جا به جا کردیم تا درست بشه... درنتیجه ما اتاق 317 بودیم و اونا 319 . . . روز دوم + روز سوم + روز چهارم / : ظهر روز دوم که برای اولین بار برای ناهار به هتل رفته بودیم چنان ناهاری خوردیم که تا عمر داریم فراموش نمیکنیم ! اول رفتیم فیش ناهار رُ دادیم اون آقاهه ...گفتش که فیش ناهارتون ماله رستوران "سبز" هست...البته اگه میخواین دو تا از کوپن هاتونو بدین به جاش برین رستوران رویال ! ما که هنوز جاهل بودیم با پرروگی تمام رفتیم رستوران سبز ! در ابتدا با ظروف نیم شسته ( که به نظر من بو میداد ! ) رستوران مواجه شدیم ... بعذد فهمیدیم بشقابامونو باید بدیم تا اون آقاعه برامون غذا بکشه... انتخاب های ما: - دنبه (که همون کباب کوبیده باشه !) - مرغ نیم پخته - خوراک هچل هفت - برنج که ما همون خوراک رو انتخابیدیم! بعد از اتمام غذا گرسنه از رستوران اومدیم بیرون و قسم خوردیم که تا عمر داریم این رستوران نریم و از روزای بعد همیشه دو تا فیشه عمل کردیم ... الباقی سفر بیشتر به گشتیدن در بازار های خرید سپری شد : - پردیس 1 - پردیس 2 - ونوس - مرکز تجاری - مریم - صدف - مروارید - مرجان و . . . البته شب سوم رفتیم تو یه کشتی با موزیک شاد (این همون چیزی بود که تو بلیتمون نوشته بودن ! ) ... البته موزیکش کمی از شاد اونور تر بود !... و شب چهارم هم من و موا رفتیم 2چرخه سواری... اینقده حال داد که نگو... اَ دمِ هتلمون تا دمِ اسکله تفریحی رفتیم... حدود 1 ساعت... بعدشم خسته و کوفته جهیدیم تو اتاق... روز پنجم / فرودگاه / در سالن انتظار / : ما: الان میگه پرواز 4050 .... آره .... الان میگه ! (دل خجسته ای داشتیما !) خانومِ که پروازا رُ اعلام میکرد: پرواز 082 ماهان به مقصد تهران برن سوار هواپیما شَن ! (البته اینطوری و با این لحن نمیگفتا !) ما:ای بابا اینا هم که پروازشون ساعت دوِ پس ما که ساعت دو هستیمُ چرا صدا نمیکنن ! خانومِ که پروازا رُ اعلام میکرد:پرواز 082 آخرین اعلانه هااااا! ما:اه برین سوار شین دیه! خانومِ که پروازا رُ اعلام میکرد:در حقیقت این خانوم همه ی پروازا رو تا ساعت 3 صدا کرد جز پرواز 4050 هواپیمایی زاگرس ... ما که از کلمون دود بلند میشد میخواستیم بریم بگیم آخه این تابلو لا مصب رُ واسِ چی گذاشتین وقتی بلد نیستین تاخیر پروازُ توش بزنین ! خانومِ که پروازا رُ اعلام میکرد:(در ساعت 3 )پرواز شماره 4050 برین سوار شین ! ما: دست سووووووووووت جیــــــــــ ـ ـ ـ ـغ ...حالا بیا.... خلاصه به هر بدبختی که بود به تهران رسیدیم... حالا چَن تا عسک میذارم از هتلُ این حرافا :دی این نمای کلی هتلمونه ! اینم همینطور ! وقتی از آسانسور میومدی بالا با این نما مواجه می شدی ! اسکله تفریحی ... البتِ کیفیتش خوب نی چون از رو دوچرخه گرفتم ! آلاچیق های لبِ دریا ....در حقیقت اینجا اونور اسکله میباشد ! دوباره هتل از یه نمای دیگه ... چیکار کنم خُ ... عسکه خودمو که نیتونم بذارم ! پ.ن.الان خونه ایم و واسه هفت سین هیچ کاری نکردیم .... ماساژمون بدین ! پ.ن.سال نو را پیشاپیش بهتون تبریک میگم ! پ.ن.الان منم و یه خروار تکلیف و تست و کوفت و ز.ه.ر م.ا.ر ! پ.ن.خوشحال میشم نظر بدین .... البته اگه دستتون درد نمیگیره ! پ.ن.باید واسه مدر3 یه خاطره نوروزی در قالب CD تحویل بدیم ... همین کم مونده آدرس وبلاگمو بدم بیان بخونن ! پ.ن.هوومممم...این قالبِ دوباره خراب شد ... منم درسش کردم (!) کلا آدم بی ثباتی هستم !(به پست قبل مراجعه کنید) + لازم به ذکر است این قالب با مرورگرِ فسیلِ اکسپلوور دُرُس وا نمیشه و تولبارش در تهِ وب وا میشه ! .... به گیرنده هاتون دَس نزنین مشکل اَ فرستندَس ... البته گیرنده تونم خیلی فسیله هــــآ ! (شوخیدم ... ناراحت نشین یه وَق ! )





متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی